Friday

عروسی سلطنتی




خوانندگان عزیز، همانطور که مستحضر هستید، بنده از طرفداران پرو پا قرص خاندان سلطنت بریتانیا می باشم اما متاسفانه به علت
مشکلات فنی از تماشای مستقیم برنامه عروسی اعلی حضرت ویلیام و دوشیزه میدلتون محروم شدم، اما به مصداق :" در نا امیدی بسی امید است" ، در عالم یاس به یاد دوست قدیم و رفیق شفیقم آقای ج باند افتادم ( به دلیل مسایل امنیتی از ذکر نام کامل ایشان معذورم) و با ایشان مکاتبه کردم ، متن مکاتبات را ( به همراه ترجمه فارسی به جهت رفاه حال هموطنان) ملاحظه کنید: ه

دیر ج ( یعنی ج عزیز) ه
آنفورچونتلی آی کن نات واچ د رویال ودینگ دو تو ستلایت پارازیت ( یعنی : متاسفانه من نمیتوانم برنامه عروسی سلطنتی را تماشا کنم به جهت پارازیت ماهواره) ه
آی واندرد ایف یو هو بین اینوایتد تو د ودینگ اند ایف ایت ایز نات تو ماچ آو اِ هسل ، پلیز تکست می وات ایز هپنینگ ( یعنی : فکر کردم شاید شما به عروسی دعوت شده باشید و اگر زحمتی نیست ما وقع را برای من تکست کنید) ه
یورز سینسیرلی، ( یعنی: ارادتمند شما س. و. ) ه
س و

و پاسخ دوست عزیزم آقای باند: ه
دیر س، ( یعنی : س عزیز) ه
آی ام سندینگ دیس فرام مای آی فون ( یعنی : این را از آی فونم برایت مینویسم) ه
یور گس ایز رایت، آی هو بین اینوایتد تو د ودینگ. ( یعنی : حدس شما درست است ، من به عروسی دعوت شده ام) ه
هر مجستی سنت می دیس ای میل فیو دیز اگو ( یعنی: علیا حضرت چند روز پیش این ای میل را برای من فرستادند): ه

مای دیرست ( یعنی ج عزیز! ) ه
آی ام سندینگ دیس فرام مای آی فون ( یعنی : این را از آی فونم برایت مینویسم) ه
از یو نو وی هو اِ گود ورک اِهد آو آس ( یعنی: همانطور که می دانی امر خیری در پیش داریم) ه
اند وی وانت تو میک دیس بوی ، ویلیام ، گروم ( یعنی: و می خواهیم این پسره ، ویلیام را داماد کنیم) ه
بات آی ام وری وارید ( یعنی: اما من خیلی نگرانم) ه
مای مین کانسرنز آر: ( یعنی: نگرانی های اصلی من عبارتند از:) ه
آی ام شور یو هو سین د مووی " ودینگ کرشرز" ( یعنی: مطمئنا فیلم " ودینگ کرشرز" را دیده ای) ه
آ ی ام افرید دت دی کام تو اور ودینگ اند کاز پرابلمز( یعنی: می ترسم آنها به عروسی ما هم بیایند و دردسر درست کنند) ه
مای آدر کانسرن ایز : د فمیلی آو دیس بِچ ( دیس ایز وات هر مجستی کالز دوشس آو کورن وال) ، دی آر وری ویت اوت کلاس. آی دونت نو وای آی هو نات برینگ چانس فرام داتر این لا. ( یعنی : نگرانی بعدی من از فامیل این زنکه ... است ( این لقبی است که علیا حضرت به دوشس کورن وال داده اند – {توضیح از ج.} ) آنها خیلی بی کلاس هستند. نمی دانم چرا از عروس شانس نیاورده ام. ه
انی وی جاست میک شور دی کلپ وید تو فینگرز اند نو بادی گوز آن د تیبلز ( یعنی : به هر حال فقط مطمئن شو که دو انگشتی دست بزنند و کسی روی میز ها نرود ) ه
د لست بات نات د لیست ایز الکایدا آی ام شوردیس دیس- آنوربل بین لادن هز دراون پلنز فور دیس ودینگ ( یعنی : آخر از همه ولی همان قدر مهم القاعده است، مطمئنم که این بن لادن بی ناموس برای این عروسی نقشه هایی کشیده)
آی کالد بلر اند تولد هیم تو اینوایت هیم سو هی دازنت دو انی تینگ ستوپید ( یعنی : به بلر زنگ زدم و گفتم دعوتش کنیم به عروسی که کار احمقانه ای نکند) ه
بات دیس کید ریسپاندد : یور مجستی آی ام نات د پرایم مینستر انی مور، گو اسک دیوید . ( یعنی : این بزغاله جواب داد : علیا حضرت من دیگر نخست وزیر نیستم ، به دیوید (کامرون) بگویید) ه
انی وی یو کن سی هاو ماچ ترابل آی ام این ( یعنی : به هر حال می بینی که چقدر گرفتارم) ه
آی نو یو آر بیزی تو- ویت د گرل دت یو پیکد آپ فرام کوانتوم آو سولیس ( یعنی : میدانم که توهم مشغولی - با دختری که از کوانتوم آو سولیس بلند کردی) ه
سو آی وانتد تو کانتکت ش.هولمز فرست بات آنفورچونتلی هی هز گان تو گادز مرسی ( یعنی : لذا اول خواستم با ش.هولمز تماس بگیرم اما متاسفانه ش. به رحمت خدا رفته) ه
آی آلسو تات آو ه. پوارو بات مای هازبند سد د گای ایز فورنر اند وی کن نات تراست هیم این ا متر آو دیس ایمپورتنس ( یعنی : همچنین فکر کردم که با ه.پوارو تماس بگیرم اما شوهرم گفت که او خارجی است و در مساله به این مهمی نمی توانیم به او اعتماد کنیم) ه
سو یو آر اور اونلی هوپ ( یعنی : لذا تو تنها امید ما هستی) ه
آی هو وان آدر فیور تو اسک ( یعنی : یک خواهش دیگر هم دارم) ه
پلیز پلیز اووید انی ومنایزینگ این د ودینگ، بیکاز دیز پیپل آر آل کلوز فامیلی اند ایت ویل بی بد فور می ( یعنی : فقط لطفا توی عروسی دختر بازی نکن چون اینها همه فامیل نزدیک هستند و برای من بد می شود) ه

لوکینگ فوروارد تو هیرینگ فرام یو ( یعنی : منتظر پاسخ شما هستم) ه
هر مجستی کوین الیزابت د سکند ( یعنی : علیا حضرت ملکه الیزابت دوم) ه

افتر رسیوینگ دیس اینتیمت لتر فرام کوین هرسلف ( یعنی : پس از دریافت این نامه صمیمانه از شخص ملکه) ه
آی سد : آی هیرد اند آی اوبید فور کوین اند کانتری ( یعنی : گفتم سمعا و طاعتا ، به خاطر ملکه و کشورم) ه
اند دیس ایز هو آی واز اینوایتد تو د رویال ودینگ ( یعنی : و اینطوری به عروسی سلطنتی دعوت شدم) ه

بقیه مطلب در شماره آینده انشا الله. ه

Thursday

ذیمیقراطیس


ذیمیقراطیس : مردم یونان بدانید و آگاه باشید که همه چیز از چیز های کوچکی درست شده که خیلی کوچک هستند و"اتم" نام دارند. ا

مردم یونان: باز این یارو شروع کرد ک... شعر گفتن...

یکی دیگر از مردم یونان : بخواب بابا لحاف یخ کرد...

...

و این گونه بود که هیچ کس حرف ذیمیقراطیس بیچاره را باور نکرد و او اعصابش از دست ناباوران خرد شد.

....

...

..

.

..

...

....

دوهزار سال گذشت تا مردم فهمیدند ک...شعرهایی که ذیمیقراطیس از خودش در میآورد و هیچ مبنایی نداشتند جز ذهن او ، در واقع کاملا درست هستند!

و همه گفتند : بابا ، نابغه ! بابا ، اینکاره!

و به وجود او افتخار کردند.

...

نتیجه اخلاقی اینکه هر ک... شعری که به ذهنتان رسید در گفتنش مضایقه نکنید ،... چه بسا که دو هزار سال دیگر درست در بیاید و اسمتان جاویدان شود!

Wednesday

پیشگویی

]dc چیز شعر ها : دفتر اول
پیشگویی :


دوباره شب می شود... ا
دوباره صبح می شود... ا
...
همین
ا

Saturday

خانوم معلم در آستانه فصلی سرد



- بنویسید: زهرا... کتاب ... دارد...

چهل و پنج پسر بچه جمله را تکرار کردند و تند تند نوشتند : زَه...را... کِ...تاب... دا...رَد...

- خانوم اجازه! ما جا موندیم.

- تازه شروع شد دیکته... تو جا موندی؟ ....جا خالی بزار آخر سر تکرار می کنم ،... بنویسید : کو...کب ... با خوواهرش ... به مد...رسه ... رفت...


- خانوم اجازه این خلیلی از رو دست ما مینویسه!

- خلیلی! ...نگات به ورقه خودت باشه...

- خانوم اجازه! دوروغ میگن به خدا ما ...

- بی انضباطی نکن ...گفتم سرت به ورقه خودت باشه ، کاردالی! کیفتو بذار وسط میز.


- بنویسید: سعید ... و زهرا... آبگوشت ...دوست دارند...

- بنویسید: آبگوشت .... غذای ...لذیذی.... است ...


بیست و دو نفر نوشتند :آبگوشت غزای لزیزی است،... سه نفر هم نوشتند قزای لزیزی است،...


مقنعه اش را صاف کرد...


- کلمه بنویسید: میز ... شیراز... آسمان... .

مکث کرد... مکثش طولانی شد...از پنجره به بیرون خیره شده بود...کاغذش را گذاشت روی میز...

- وقتی در آسمان ، دروغ وزیدن می گیرد...دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سر شکسته پناه آورد ؟... ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم می رسیم و آنگاه ...خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد... من سردم است... من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد...


چهل وپنج جفت چشم خیره نگاهش میکردند... خانوم معلم ، باز قاطی کرده بود...

Friday

تک گویی در باب سیاست

کردن یا نکردن ، مساله این است!

.

..

...

مذاکره،

حمله نظامی،

غنی سازی اورانیوم،

حمله می کنیم ،حمله نمی کنیم،

مذاکره می کنیم ، مذاکره نمی کنیم ،

غنی سازی می کنیم ، غنی سازی نمی کنیم،

بمب اتم تولید می کنیم ، بمب اتم تولید نمی کنیم،

غنی سازی می کنیم ، غنی سازی نمی کنیم،

مذاکره می کنیم ، مذاکره نمی کنیم ،

حمله می کنیم ،حمله نمی کنیم،

غنی سازی اورانیوم،

حمله نظامی،

مذاکره،

...

..

.


به این هنر ظریف که "بکنیم" اما وانمود کنیم "نمی کنیم" و"نکنیم" اما وانمود کنیم "می کنیم" میگویند "سیاست"!

Monday

تلافی



آرام در زد...

سرگرد با صدای نکره اش گفت - بیاتو...

رفت تو پا کوبید... با آرنج در را بست ... سر گرد پای پنجره ایستاده بود و به بیرون خیره شده بود...، سینی غذا را آرام گذاشت روی میز – قربان غذاتونو آوردم.... رفت دم در ایستاد...

سرگرد برگشت و نگاهش کرد...- باز که کاهت کجه بزمجه...

- قربان کلاه برام کوچیکه مجبورم کج بزارم...

- خفه شو... چطور فقط برای تو کوچیکه لابد کله ات ایراد داره... صاف کن کلاتو...

کلاهش را با دو دست کشید پایین تر ...

سرگرد به میز نزدیک شد ...با نوک انگشت چنگال را برداشت و وارسیش کرد... همه می دانستند به غذایش حساس است...ناگهان عربده اش اتاق را پر کرد- این که باز کثیفه توله سگ... از خشم قرمز شده بود...مگه نگفتم قبل از اینکه ورش داری نگاش کن... کی میخوای آدم بشی مسعودی؟...برش گردون آشپزخونه یه تمیزشو بیار... گم شو از جلو چشمم...

سرباز چنگال را برداشت ... پاکوبید با همان دستش که چنگال داشت سلام داد...عقب گرد منظمی کرد و رفت که چنگال را عوض کند... هر روز همین برنامه بود ...فحش و داد و فریاد... سرباز مسعودی هم تلافیش را در می آورد : هر روز قبل از اینکه غذا را ببرد توی اتاق یواشکی تویش تف میکرد.

Sunday

ابر قدقد

- منوچهر مادر قرصات رو خوردی؟

- آره مامان هممه رو خوردم...

- اون سبزه رم خوردی مادر؟ دکتر ذکایی می گفت اون از همه مهم تره....

- آره مامان... آره... خوردم... به پیر... به پیغمبر... به ابو سلطان بایغنفری خوردم... از عصبانیت قرمز شده بود وخودش هم نمی فهمید چه می گوید... مادرش در را با نگرانی باز کرد: خوب باشه مادر خودتو ناراحت نکن... کمی خیره نگاهش کرد... الهی مادرت برات بمیره... و زد زیر گریه...


-گریه نکن مامان ...برو بیرون درم ببند...
مادرش به خودش آمد: باشه مادر... رفتم... و در را بست.


از روی میز قرص سبزدراز رابرداشت و با دقت نگاهش کرد،... قرص ترسیده بود... از قیافه اش معلوم بود... لرزیدنش را هم می شد احساس کرد... با حرص فشارش داد : - چیه میترسی ابر قدقد؟...آره؟... بایدم بترسی...و محکمتر فشارش داد... قرص ازلرزیدن ایستاد با خودش فکر کرد شاید مرده ... بقیه قرصها راهم برداشت ،... قرص سفیدوقرص صورتی کم رنگ ، از صورتی ها خیلی بدش نمی امد حتی یکی دو بار دور از چشم بهروز خورده بودشان... و بهروز فهمیده بود ...همه چیز را فوری می فهمید...

پنجره را باز کرد وقرصها را یکی یکی انداخت توی جوب و پنجره را بست ،زیر لب به بهروز گفت : می بینی چقدر خوب نشونه می گیرم؟... همشون افتادن تو جوب ... ابر قد قد ترسیده بود... انقده فشارش دادم که مرد بعد هم صاف رف تو جوب ...و لبخند زد....

بهروز با بیحوصلگی گفت - وقتشه منوچهر ...

لبخندش خشکید... - حالا نمیشه سه شنبه دیگه؟

- نه بیخود بحث نکن...گفتم وقتشه...نکنه ترسیدی؟

- نه هیچم نترسیده ام ...

- پس معطلش نکن...

...

میدانست که با بهروز نمی شود بحث کرد...

پنجره را باز کرد...

...

دستش میلرزید...

ازچارچوب پنجره رد شد...

پاهایش را از لبه پنجره آویزان کرد ...

باد به صورتش خورد... ترسش ریخته بود...

- اصلا نمی ترسم بهروز می بینی؟

پاهایش را تکان تکان داد...

چشمهایش را بست...

و پرید ...