Saturday

خانوم معلم در آستانه فصلی سرد



- بنویسید: زهرا... کتاب ... دارد...

چهل و پنج پسر بچه جمله را تکرار کردند و تند تند نوشتند : زَه...را... کِ...تاب... دا...رَد...

- خانوم اجازه! ما جا موندیم.

- تازه شروع شد دیکته... تو جا موندی؟ ....جا خالی بزار آخر سر تکرار می کنم ،... بنویسید : کو...کب ... با خوواهرش ... به مد...رسه ... رفت...


- خانوم اجازه این خلیلی از رو دست ما مینویسه!

- خلیلی! ...نگات به ورقه خودت باشه...

- خانوم اجازه! دوروغ میگن به خدا ما ...

- بی انضباطی نکن ...گفتم سرت به ورقه خودت باشه ، کاردالی! کیفتو بذار وسط میز.


- بنویسید: سعید ... و زهرا... آبگوشت ...دوست دارند...

- بنویسید: آبگوشت .... غذای ...لذیذی.... است ...


بیست و دو نفر نوشتند :آبگوشت غزای لزیزی است،... سه نفر هم نوشتند قزای لزیزی است،...


مقنعه اش را صاف کرد...


- کلمه بنویسید: میز ... شیراز... آسمان... .

مکث کرد... مکثش طولانی شد...از پنجره به بیرون خیره شده بود...کاغذش را گذاشت روی میز...

- وقتی در آسمان ، دروغ وزیدن می گیرد...دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سر شکسته پناه آورد ؟... ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم می رسیم و آنگاه ...خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد... من سردم است... من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد...


چهل وپنج جفت چشم خیره نگاهش میکردند... خانوم معلم ، باز قاطی کرده بود...

No comments: