- بنویسید: زهرا... کتاب ... دارد...
چهل و پنج پسر بچه جمله را تکرار کردند و تند تند نوشتند : زَه...را... کِ...تاب... دا...رَد...
- خانوم اجازه! ما جا موندیم.
- تازه شروع شد دیکته... تو جا موندی؟ ....جا خالی بزار آخر سر تکرار می کنم ،... بنویسید : کو...کب ... با خوواهرش ... به مد...رسه ... رفت...
- خانوم اجازه این خلیلی از رو دست ما مینویسه!
- خلیلی! ...نگات به ورقه خودت باشه...
- خانوم اجازه! دوروغ میگن به خدا ما ...
- بی انضباطی نکن ...گفتم سرت به ورقه خودت باشه ، کاردالی! کیفتو بذار وسط میز.
- بنویسید: سعید ... و زهرا... آبگوشت ...دوست دارند...
- بنویسید: آبگوشت .... غذای ...لذیذی.... است ...
بیست و دو نفر نوشتند :آبگوشت غزای لزیزی است،... سه نفر هم نوشتند قزای لزیزی است،...
مقنعه اش را صاف کرد...
- کلمه بنویسید: میز ... شیراز... آسمان... .
مکث کرد... مکثش طولانی شد...از پنجره به بیرون خیره شده بود...کاغذش را گذاشت روی میز...
- وقتی در آسمان ، دروغ وزیدن می گیرد...دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سر شکسته پناه آورد ؟... ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم می رسیم و آنگاه ...خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد... من سردم است... من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد...
چهل وپنج جفت چشم خیره نگاهش میکردند... خانوم معلم ، باز قاطی کرده بود...