عید هشتاد و هفت هم رسید ، برای من که دوراز خانه ام عید یعنی زنده شدن خاطرات دوران کودکی عید یعنی یاد خیلی چیزها افتادن، یاد نم نم باران توی خیابانهای تازه خلوت شده شهر یاد لباسهای نو یاد هیجان آن آخرین روز مدرسه قبل از تعطیلی عید. یاد سفره هفت سین و تخم مرغهایی که رنگ می کردیم و بعد هر روز دزدکی می خوردیم، یاد پدربزرگم که دعای سال نو را می خواند و بعد از لای قرآن اسکناسی در میآورد و بهمان می داد و می بوسیدمان و ما دستش را می بوسیدیم و دیگر نیست و سالهاست که دیگر نیست و دیگر کسی دعای سال نو را نمی خواند در خانه ما چون دیگر کسی نمانده است و همه رفته اند، همه رفته اند. و حکایت خانه ما حکایت خیلی خانه هاست در این مرز پرگهرکه دیگر کسی امید ندارد به این که حالمان "احسن الحال" شود .ا
یاد پدر بزرگ می افتم که با صدای محمد رضا شجریان که می خواند "یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور" اشک می ریخت چون یاد بچه هایش می افتاد که دور بودند از خانه و می دانست نخواهد دیدشان و ندیدشان. و حالا همان یوسف گمگشته شده ام که رها کرده ام خانه را و باز نخواهم گشت ...ا
...
و میدانم که عید های زیادی را کنار سفره هفت سین کوچکم خواهم نشست و خاطرات دور را به یاد خواهم آورد ... یادش به خیر آن روز های دور کودکی
No comments:
Post a Comment